بغض

با بغض نوشتم که دگر خواب ندارم

غصه شده همراه منو راه ندارم

آن دوست که بود محرم رازم

دشمن شد و بعد از آن دگر راز ندارم

                          در پیچش و تاب این زمانه

غصه نه کمو بسیار دیدم

ظاهر که همه دوست بودند

باطن همه را گرگ دیدم

زین پس نخرم غصه به جانم

من درد کشیدم نگرانم

دانی که چه گفتم تو شنیدی

غصه تویی و تو را برانم